محل تبلیغات شما

**"قیزیل گول"** (شعر و داستان)



شهید عشق

 

آنیار، شهید آمد تا باد چنین بادا

افلاکشرر بارد تا باد چنین بادا

 

اوعاشق وارسته از عقد تنش رسته

معشوقبه بر آید تا باد چنین بادا

 

جانو تن خاکی را با عشق تکانیده

تاقلب جلا یابد تا باد چنین بادا

 

ازدامگه دنیا بی پیر نشاید شد

موسایزمان باید تا باد چنین بادا

 

سالکشده در راهش با خضر زمان خود

کزخوف رجا زاید تا باد چنین بادا

 

چونپلک اشارت زد معشوق ز صبح عشق

تاشام بلا باید تا باد چنین بادا

 

میراثعنودان را با سیف فتی برکند

ابلیس هزر دارد تا باد چنین بادا

 

گرخصم خطا گوید وز پشت جفا دارد

بنیادبراندازد تا باد چنین بادا

 

چوندست که او ساید بر تارک این گردون

دستیبه برش گیرد تا باد چنین بادا

 

هلمن که بفرماید فرمانده میدان ها

اوباز نمی گردد تا باد چنین بادا

 

بادست و سر و پایش با بال و پرش شاید

پروانهبه نور آید تا باد چنین بادا

 

افروختهاو جان را آتش زده امکان را

تاره بنمایاند تا باد چنین بادا

 

عالمهمه مجذوبش گویند که مسحورش

هممسلم و هم مرتد تا باد چنین بادا

 

اینخاک نشین دل هم سودای که می جوید

درمسجد در موبد تا باد چنین بادا

 

درمسلخ عاشق ها ما دست برآوردیم

برما نظری شاید تا باد چنین بادا

 

رسماست در این عالم زنده است شهید عشق

میریکه نمی میرد تا باد چنین بادا

 


شهیدعشق

 

سردار شهید آمد،سردار سلیمانی

افلاک چه خون بارد،سردار سلیمانی

آن عاشق وارسته، ازعقد تنش رسته

تا عشق به دل کارد،سردار سلیمانی

جان و تن خاکی را باعشق جلا داده

تا روح صفا یابدسردار سلیمانی

از دامگه دنیا بی پیرنشاید شد

موسای زمان باشدسردار سلیمانی

گر بحر جهود آمد ورنهر سعود آید

یهدین و معی خواندسردار سلیمانی

سالک شد و هم پیمانبا خضر زمان هر آن

نی خوف، رجا داردسردار سلیمانی

چون پلک اشارت زدمعشوق ز صبح عشق

تا شام بلا بایدسردار سلیمانی

میراث عنودان را باسیف فتی برکند

ابلیس هزر دارد سردارسلیمانی

گر خصم خطا گوید وزپشت جفا دارد

بنیاد براندازد سردارسلیمانی

هل مِن که بفرماید شیرانهمه می آید

او رزم نمی بازدسردار سلیمانی

ظلم و ستم وفتنه همدست چو گردیده

از ریشه بخشکاندسردار سلیمانی

سردار سپهبد نهسرباز  لقب دارد

نا اهل کجا داندسردار سلیمانی

دستی ازلی گیرد برتارک این گردون

چون دست که او ساید سردارسلیمانی

با بال و پرش آید تامسلخ عاشق ها

پروانه به نور آمدسردار سلیمانی

افروخته او جان راآتش زده امکان را

تا ره بنمایاند سردارسلیمانی

ایران همه مجذوبش عالمشده مسحورش

او مرتبه اش ماجدسردار سلیمانی

ای قاسم جبارین ایرانهمه قاسم شد

چون مام وطن نامدسردار سلیمانی

بر سنگر عاشق ها ثبتاست دوام ما

با ما نظری شایدسردار سلیمانی

میری که نمی میرد چونراه و مرام او

بر عشق بیانجامد سردارسلیمانی


بوالفضول الشّعرا »


بوالفضولالشعرایی و جهان در کف توست

یک نگهبر کفت انداز که جان در کف توست

ناز آنشعر تر و طنز و غزل های شما

بی گماناز شعرا پیر و جوان در کف توست

از تواحساس غم انگیز فراری شده است

حتماًاین شور شعف با هیجان در کف توست

هیچ ازقسمت پایین تنه بالا نرود

فکرآلوده به شعرت همگان در کف توست

خود بگواین همه توفیق چه جوری شده جور

می ومعشوقه و هم و مکان در کف توست

کار ازمزرعه و باغ و گلستان بگذشت

مترو ریلو یقیناً اتوبان در کف توست

خوشتراشیده شده هیکل و به به بدنت

هرچه مانکنبه جهان هست بدان در کف توست

شعر بیوزن نگویی و دلیلش چه خوش است

چون وزیناست شکم ، وزن از آن در کف توست

فرق سرتا به چه عمقی تو گشایی هنر است

هر که درکار ژل و موست گمان در کف توست

ای کلکاین چه ادا هست که هی در وکنی

ای زبانباز که افسار زبان در کف توست

لعل وگوهر که تراوش شود از آن لب تو

اژدر و مُلکعَلیو مش رمضان در کف توست

نکته ایگویمت ای دوست که باریک و دراز

مردها راوللش کل ن در کف توست

آهو وقمری و بلبل همه مسحور تواند

جان منبرنخورد کل خران در کف توست

گاهارباب رسانه و گهی هم روئسا

پولداران، فقرا، بوالهوسان در کف توست

این چهسحریست اوباما و حسن یار تو اند

اکبر وممّد و محمود چه سان در کف توست

جام جمرا تو چه تدبیر نمودی که به جدّ

هی بهچاپیدن شعرت به توان در کف توست

چون توبا هر دو زبان حرف لذیذی زده ای

کل احزابو فرق یا جریان در کف توست

پاچه یهیچ کسی را نَوَخاراند سخن

آه ازخارش این شعر، گمان در کف توست

گر قلمبر کف خود گیری و پاسخ بدهی

بی گمانپاسخ این بچننگان در کف توست

در کفتماند و ماند همه در کف شده گان

از نیامشمکش آن تیغ امان در کف توست


(رنگی سولوق جومعه لر)


ای مهریبان

 بیر عمرودور یالقیز قالیب حسرتینده چوللری گئزیرم

اؤره گیم توتولاندا

بولوت لارلا ال بیر اؤلوب دنیزلردولوسو یاغیرام

رنگی سولوق جومعه لری آدیم آدیم گزیرم

و هر آخشام چاغی گونش شور دنیزلریمدهبوغولور

گوزلریم سوزولور. یوللار ائیسلانیر.

و من بیر بوجاغا سیخیلیب سنسیزلیگیمیحوکّوتمه لیرم

ای مهریبان

 بیر نظر ائله سن

قانادلانارام

 بیر یاشیل حایاتا اوموتلانارام

اوچارام . اوچارام گئدرم تانریاقدر  اوجالارا

و سنین قوتسال حوضورویون

ماوی گویلرده

باغیرارام.


آخرین جستجو ها

Adamak iyi ki Varsin طراحی و ساخت انواع مدار جرقه زن برای کارهای مختلف Patricia's blog fontimenma pressicecor Virginia's memory ubmittuso Eric's site سامانه ارتباط سازان (مازندران-بابل)